جوکستان جکستان سایت جکستان
حیف نان زنش دو قلو می زاد به دکتره میگه: دکتر ارزون حساب کن جفتشو ببرم
.
.
شاعری پشت تریبون رفت و شروع به خواندن شعرش کرد. او خواند: «من میآیم، من میآیم، من میآیم...» در این وقت، هرچه فکر کرد ادامه شعر یادش نیامد. شاعر در حال فکر کردن بود که ناگهان پایش به پایه میز گرفت و از بالای سن روی پیرمردی افتاد. شاعر از پیرمرد عذرخواهی کرد. پیرمرد گفت: «تقصیر شما نیست. شما دو، سه بار گفتید من میآیم، ولی من جدی نگرفتم.»
.
.
حیف نان کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر کن. مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!