چوپان دروغگو می میره،اون دنیا ازش می پرسن: کی هستی؟
می گه: دهقان فداکار!
یارو تو سینما دست میکنه تو دماغش، دستمال نداشته، به بغلیش میگه :
دست به دست کن، بمالش به دیوار.
از یکی میپرسن: شما ایمیل دارید؟
میگه: نه خیلی ممنون، الان ناهار خوردم!
یارو میره دکتر، میگه: شبها خواب میبینم با خرها فوتبال بازی میکنم.
دکتر میگه: این قرصها رو بخور. طرف میگه: میشه از فردا بخورم، آخه امشب فیناله.
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ در آمد. در اولین روز کار خود، با کافه تماس گرفت و فریاد زد: یک فنجان قهوه برای من بیاورید. صدایی پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای، می دانی با کی داری حرف می زنی؟ کارمند گفت: نه. طرف گفت: من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق. کارمند گفت: و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره! مدیر اجرایی گفت: نه. کارمند تازه وارد گفت: خوبه، و سریع گوشی را گذاشت.
یارو خونه اش آتیش گرفته بود، هی میرفت تو و بر می گشت. ازش می پرسن: چرا هی میری و میای؟ میگه: چون مادر زنم تو خونه ست. می پرسن: چرا بیرونش نمیاری؟ میگه: میرم تو هی این رو، اون روش میکنم، حالا زوده بیارمش بیرون.