پدر: «پسرم! هر وقت مرا عصبانی میکنی، یکی از موهایم سفید میشود.» پسر: «حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهایش سفید است.»
ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که: هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت، زن خود را دید. هول کرد و گفت: البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش!